به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری
و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه
دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر
همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود"
هست.
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم"
هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"
هست.
مقداری خرد پشت "چه میدونم"
هست.
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره"
هست.
زندگی چون گل سرخ است
پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار
همند
زن که باشی... درباره ات قضاوت میکنند...
درباره لبخندت که بی ریا نثار هر احمقی کردی...
درباره زیبایت که دست خودت نبوده و نیست...
درباره تارهای مویت که بی خیال از نگاه شک
آلوده احمق ها از روسری بیرون ریخته اند...
تو نترس و "زن" بمان...
احمق ها زیادنند...
نترس از تهمت های دیوانه های شهر...
که اگر بترسی رفته رفته "زن" مردنما میشوی...
و سرگردان و روانی میشوی در این دنیای
روانگردان...
پس بذار بگویند هرچه میخواهند بگویند...
نظرات شما عزیزان:
|