میگفتند:
سختی ها نمک زندگــــــی است
امّا چرا کسی نفهمید
"نمــــــک" برای من که خاطراتم زخمی است
شور نیست
مزه "درد" میدهد
آنقدرها هم..
روی وقار من حساب نکن…
قطب زمین هم که باشم..
تورا که میبینم..
یخ هایم آب می شود
میخواهم راحت باشم…
بی جسارت و بی خجالت..
در جواب چه خبرها؟
چشمانم را ببندم و بگویم..
ناخوشی…………..
آدما باید یکیو داشته باشن که
هر وقتی خسته و پکر و داغون و عصبی و مریض
بودن ازتنپرسن چرا؟
... فقط دستت رو بگیرن و بگن : بلند شو بریم
یه دور بزنیم دوست ندارم این شکلی ببینمت...
نظرات شما عزیزان:
|